Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 73 (3950 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
was mich betrifft U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich angeht U تا آنجا که به من مربوط می شود
von mir aus U تا آنجا که به من مربوط می شود
meinerseits <adv.> U تا آنجا که به من مربوط می شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
daraufhin <adv.> U در آنجا
dort <adv.> U آنجا
bis zu U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
so weit wie U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
Dort herrschen schlechte Zustände. U وضعیت در آنجا بد است.
Außer mir war niemand da. U هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
Dort beginnt die Autobahn. U شاهراه آنجا شروع می شود.
Ich bin in einer Minute da. U من همین الآن می آیم آنجا.
stecken U گذاردن [که در آنجا گیر بکند]
Ich bin um achzehn Uhr dort. U ساعت شش بعد ظهر آنجا هستم.
Nimm deine dreckigen Pfoten da weg! U دست [پنجه] کثیفت را از آنجا بردار!
Wir sind fast da. U ما تقریبا به آنجا [به آن موضوع] رسیده ایم.
zurückkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
umkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
dazu kommen lassen U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
Er hatte nichts dagegen [einzuwenden] , dass ich dorthin ging. U برای او هیچ ایرادی نداشت که من به آنجا رفتم.
Schalter {m} U گیشه [با شماره که به آنجا صدا زده می شود]
Es ist dort alles beim Alten. U آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Man kommt nur zu Fuß dorthin. U به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Hotelzimmer sind dort ziemlich teuer. U قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
Bude {f} U جایی که دوستان [همکاران] اغلب آنجا همدیگر را ملاقات می کنند
[Bis dahin] so weit, so gut. Dann allerdings ... U [تا آنجا یا تا آن نکته ] تا حالاهمه چیز روبه راه است. سپس هرچند که ...
Seine Skulpturen fügen sich mit größter Selbstverständlichkeit in die Natur ein. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
Jemanden [sich] aussperren [aus etwas] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
alle Mögliche tun U تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
Kolonie {f} U گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی از قوانین و حکومت کشورشان در آنجا پیروی کنند
zutreffen U مربوط بودن
Was kümmert es mich? U به من چه مربوط است؟
tierisch <adj.> U مربوط به جانور
Was schert's mich? U به من چه مربوط است؟
chinesisch <adj.> U مربوط به چین
betreffen U مربوط بودن
Was geht dich das an? <idiom> U به تو چه؟ [به تو چه مربوط است؟]
[Dativ] entsprechen U بهم مربوط بودن
Fachliteratur {f} U ادبیات مربوط به یک سبک
wenn es um die Arbeit geht ... U اگر مربوط به کار بشود ...
Das geht Sie nichts an. U [این] به شما مربوط نیست.
Jemandem Anweisungen geben [hinsichtlich] U به کسی دستور [مربوط به ] دادن
Bürgeramt {n} U اداره مربوط به امور شهروندی
urinal [den Harn betreffend] <adj.> U شاشی [مربوط به شاش] [پزشکی]
ehemalig <adj.> U سابق [مربوط به چندی قبل ]
einstig <adj.> U سابق [مربوط به چندی قبل ]
Vormund {m} U وکیل بچه [در دادگاه مربوط به سرپرستی] [قانون]
Verfahrenspfleger {m} U وکیل بچه [در دادگاه مربوط به سرپرستی] [قانون]
zu einem Vorstellungsgespräch gebeten werden U برای یک مصاحبه مربوط به شغلی دعوت شدن
bei jemandem an der falschen Adresse sein <idiom> <verb> U درموردچیزی از شخصی [بی مربوط] پرسش کردن [اصطلاح ]
vormalig <adj.> U سابق [مربوط به چندی قبل ] [اصطلاح رسمی]
Es ist Sache des Gerichts, die Bedingungen festzulegen. U این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
sich ins eigene Fleisch schneiden <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
ein Eigentor schießen <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich ins Knie schießen <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich ins Knie schießen <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich [Dativ] selbst ein Ei legen <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich [Dativ] selbst ein Ei legen <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
ein Eigentor schießen <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich ins eigene Fleisch schneiden <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
Wie ist es dir beim Vorstellungsgespräch ergangen [gegangen] ? U مصاحبه مربوط به شغلت چطور گذشت؟ [اصطلاح روزمره]
Binnenmeer {n} U دریای محدود [دریایی که فقط از راه تنگه به اقیانوس مربوط است]
der rote Faden U عبارت برجسته و ملودی درموسیقی که چند دفعه تکرار میشود و مربوط به شخصی یا داستانی است
Leitmotiv {n} U عبارت برجسته و ملودی درموسیقی که چند دفعه تکرار میشود و مربوط به شخصی یا داستانی است
umwandeln U تغییر دادن ماده [نان و شراب مربوط به عشاربانی] به بدن و خون عیسی مسیح [دین]
verwandeln U تغییر دادن ماده [نان و شراب مربوط به عشاربانی] به بدن و خون عیسی مسیح [دین]
Den Appetit holt man sich auswärts, aber gegessen wird zu Hause. <proverb> U بیرون ما را به اشتها می آورند اما در خانه غذا می خوریم. [ضرب المثل بیشتر مربوط به سکس تا غذا]
etwas [Akkusativ] anbelangen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
etwas [Akkusativ] betreffen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
etwas [Akkusativ] anbetreffen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
etwas [Akkusativ] angehen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
Recent search history Forum search
1das steckt ein Zettel
1كاش آنجا بودم
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
1Stößt
1hergehen
2Freizeitmöglichkeiten
1übernahmeersuchen
1landeskundlich
1werdet ihr die Küche bald fertig geputzt haben?
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com